دلم برات تنگ شده
خیلی وقته که نیستی
شاید قرن ها
بی تابم
چه جوری با نبودنت کنار بیام
چقدر روز ها طولانی و سریع میگذره
چطور بیخیال تویی که منو بیخیال عالم کردی بشم
یه کاری کن
مثلا
بیا
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﺗﺮﻡ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻡ
ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ
ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﯽ ؟
ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ
ﺭﻫﺎ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺩﻟﺴﭙﺮﺩﮔﯽ ؟
ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﻧﯿﺎﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻫﻨﻮﺯ
ﺭﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺘﯽ
ﺟﺎﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ
ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ
ﺭﻫﺎ ﺷﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺩﻣـــــ ِ ﻫﻤـــــﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾـــــﮯ
ڪﻪ ﺗﻮ ﺧـــــﻮﺍﺏﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷـــــد ﮔــــــــــــــــــــﺮﻡ...
++
وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم و هرشب یک آرزو میکردم.
مثلاً آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد؛ میگفت «میخرم به شرط اینکه بخوابی.»
یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازی ِدنیا؛ میگفت «میبرمت به شرط اینکه بخوابی.»
یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟» گفت «میرسی به شرط اینکه بخوابی»
و حالا ؛
میبینمت
به شرط اینکه بخوابم
دیشب برای همیشه ارتباط رو قطع کردم
باهاش خداحافظی کردم
من داشتم جون میدادم ، او داشت شام میخورد...!
با چقدر حسرت و حسرت ازش جدا شدم
به خاطر او یه گوشی خریدم که ارتباطات اینترنتی رو داشته باشه
به خاطر او رفتم اینترنت پرسرعت خریدم که همیشه و به سهولت در دسترس باشم
وگرنه اینقدر سرم شلوغه که نیازی به گوشی-ی که امکانات پیشرفته جهت شبکه های اجتماعی داشته باشه نداشتم
وایبر .. واتساپ .. تانگو .. تلگرام .... همه از گوشیم حذف شدند
دیگه آن لاین بودنش رو نمیبینم
نمیبینم آنلاینه و دلم نمیسوزه که برام گل نمیفرسته
نمیبینم آفلاینه و نگرانش نمیشم
.
.
دیشب مُردم تا صبح شد
هزار سال گذشت
همیشه دلتنگ او بودم
و
الان
دلتنگ تر
+
خدا رو چه دیدی
شاید غصه رد شد
شاید با نگاهت
از این غم رها شم
باید که به صحرا بزنم گاه گُداری
این شهر برای من ِ بی حوصله تنگ است...
گرچه میگویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهماننوازی کن که دیگر تاب نیست
بین ماهیهای اقیانوس و ماهیهای تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چارهای جز آب نیست!
ما رعیتها کجا! محصول باغستان کجا؟!
روستای سیبهای سرخ بیارباب نیست
ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر میخوانی و میرقصی، دریغ
جای این دیوانگیها گوشه محراب نیست
گردبادی مثل تو یکعمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...
خبر داری چقدر دلتنگتم
میدونم خبر داری
و خبر دارم که دلتنگ منی
اما
من با این همه نبودنت چکار کنم
چطور کنار بیام با هجمه ی خیالات و نبودنت
مگه میشه؟
هزار بار عهد کردم برم و برنگردم
اما نشد
این دفعه میتونم؟
+
بازم با گریه خوابم برد
بازم خواب تو رو دیدم دوباره
آسمون تا یادمه
قصه غم ها رو میگه
بی سرانجامی و
بد عهدی دنیا رو میگه