درد و دل
دم صبحی که در حمام بودم
ریلکس و فارغ از آلام بودم
تن خودرا درون وان بدیدم
زخلسه ش نرم نرمک هی خزیدم
تنم در وان فرو می شد به نرمی
خداوندا چه آبی شد ولرمی
دوخمیازه کشیدم از خلاصی
برون رفتم از رنج آس و پاسی
وتا گردن شدم غرق اندرونش
چه کیفی داشت هم توش هم برونش
بناگه زنگ گوشی گفت دینگ دینگ
بسان بوکسور آماده در رینگ
کف آلوده گرفتم گوشی خویش
الو گفتم بدو با حالت ریش
صدایی ناله وش زانسوی دل خون
مهندس سامنلیکوم حالتان چون؟
علیکش گفتم و احوال پرسی
بپرسیدم شکر خوبم هیی مرسی
چه شد یادی زما کردی عزیزم؟
چه میخواهی که بر پایت بریزم؟
دم صبحی چرا انقد مریضی؟
مبادا ناگهان کرمک بریزی؟؟!!!
بگو دردت چه باشد مرد نالان؟
زچه اینگونه گشتی زار و حیران؟
بگفتا بی سر و سامان شدم من
روانه دشت و هم دامان شدم من
ربوده دل زمن یک دل برناز
دلم با مهر او گشته ست دمساز
شبان با یاد او در رختخوابم
ولیکن صبح زیر تختخوابم
زبس نامش برد هردم زبانم
شکسته هر۱۰۸ استخوانم
نه میگوید بله نی گویدم نی
نه هایم گوید و نی گویدم هی
به غمزه میکشد من را دمادم
شدم غرق غم و هم رنج وماتم
زعشقش بی سر و بی دست و پایم
ولی گوید حالللللاااااا تا من بیایم
بیا ای مرد دانا یاریم کن
وبر اسب مراد سوّاریم کن
تو که مشکل گشای دوستانی
بیا مشکل گشایم گر توانی
بیا وشعر و متنی دست من ده
که خوانم برطرف،منت به من نه
میان وان یهو مدهوش گشتم
و لای کفّ و اب بیهوش گشتم
بگفتم یک پیامک خواهمت داد
و درس اندازه ی یک عالمت داد
خودم را شستم و بیرون دویدم
بسان چهارپا در گل تپیدم
نفس را چاق کردم چای خوردم
مداوم هوی با هی های کردم
پیامک دادمش من ساعتی بعد
که ای مرد نگون بخت مردّد
اگر طب و طبابت دانشم بود
سر گَر و کَلَم بی بالشم بود؟
مرا سی سا ل عشقی دربدر کرد
و سی تن خاک خوبم او به سر کرد
مرا رسوای عالم کرده این عشق
مرا صاحب دل و غم کرده این عشق
برو از عشق دوری کن پسر جان
چایی دم توی قوری کن پسر جان
به بابایش بده چند فحش آبدار
چرا دختش تورا کرده چنین زار
برو می چرخ اندر پارک ملت
نگارین جوی بی درد و علت
و یا در فیس بوک میچرخ هردم
بیابی نازنینی را تو همدم
پیامش آمدای جان ای عزیزم
دارم میرم که خون خود بریزم
بجز او کی بود یاری به عالم؟
که اوست حوای من و من هم آدم
به دل گفتم که احسنت مرد نیکو
مجویی در دوعالم جز خود او.....