بعد از دیوونگی
امروز رو خوب شروع کردم
تا ظهر خوب بود و عصر کمی بی حوصلگی همراه با کار...
با دوستم رفتیم تا برا دوستش هدیه بخره...خوش گذشت
از دوستم جدا شدیم و رفتم ساربوک
بدون برنامه ریزی قبلی
پول کم همراهم بود و رفتم بین کتابها قدم زدم تا حالم خوب بشه
همیشه کتاب حالمو خوب کرده
یک ساعتی بین اون همه کتاب...
مستی...
چند کتاب به اندازه ی وجهی که همراهم بود برداشتم
اما بعد
فکر کردم حال یکی از عزیزانم خوب نیست و پر است از استرس
فکر کردم چه خوب میشه کتابی بخرم که حالش رو خوب کنه
رفتم کتابهای روانشناسی رو زیرورو کردن
از مسئول کتاب های روانشناسی خواستم تا راهنماییم کنه
چند کتاب خوب بهم معرفی کرد
کتابهای انتخابی قبلی به جز یکی رو گذاشتم
مجموعا سه جلد کتاب خریدم و اومدم بیرون ، به طرف خونه
خوشحال...
حالم خوب بود با تموم بی حوصلگی ها
فقط یک حرف میتونست کاری کنه که بهم بریزم و
او که باید، حرفی زد که حالم رو خراب کرد
تمام روزم خراب شد
حتی خریدن کتاب.....