در برهوت

من در برهوت تنها نیستم..برهوت با من است

در برهوت

من در برهوت تنها نیستم..برهوت با من است

من بعد از او...

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۹ فروردين ۹۶، ۰۰:۴۷ - مهندس بیکار
    هممم....
  • ۱۸ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۴ - ❤منتـــظر المهدی 313❤
    قطعا...

۲۹ مطلب با موضوع «در برهوت» ثبت شده است


مادربزرگ می گفت:


آدم بوی غذایی را بشنود، دلش بخواهد

و نداشته باشدش نفسَش می ماند؛ مریض می شود..!

دیروز کنارِ پنجره بوی عطرت می آمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۱
سکوت ...

گر بیایی دهمت جان و نیایی کُشدم غم

من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۷
سکوت ...

گاهی وقتها

آشنایی

اندوهی ست که گم کرده ایم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۵۷
سکوت ...

آدمها

        از پیری نمیمیرند


آدمها زمانی میمیرند که


     از همه چیز خسته میشن....

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۳
سکوت ...

توچون ماهی؟

ماه چون توست؟

فرقی نمی کند

من مات تماشایم



++

و شعرهایی که برای من سروده شده

و من همچنان تنهام


پ.ن:


کاری از دست شعرها برنمی آید...



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۶
سکوت ...

اگه همه نابیناهای دنیا هم بینا بشن

باز هم دونفر نابینا میمونن !

یکی تو که نمیبینی چقدر دوستت دارم

یکی ام من که سوای تو، 

کس ِ دیگه ای رو نمیبینم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۷
سکوت ...

یک نفر آدمم و


    چند نفر غمگینم...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۳
سکوت ...

مثل این است که عصر جمعه در تو آرام بالا بیاید

مثل این است که بچه دیوی در درونت به دنیا بیاید



پ.ن:


به خواب رفتنم از حسرت هم آغوشی ست

که بهترین هدیه واقعا

                                            فراموشی ست

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۱
سکوت ...

در مسیر باد ایستاده ای؟!


از عطر تو سرمست شدم





در مسیر باد بمان تا بوى مهربانیت تسخیر کند این شهر پر از بیهودگى را...



ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــــــــــــــــــــــــــــــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ .... ﻭﺍﺩﺍﺭﻡ ﻣــــــــــﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ...

... ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓﮑﺮ ﻧـــــــــــــــــــــﮑﻨﻢ ....ﺟﺰ ﺗـــــــــــــــــــــــــﻮ !....

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۵
سکوت ...

شبی که بارون شدیدی می بارید،

" پرویز شاپور " از " احمد شاملو " پرسید : چرا اینقدر عجله داری؟! 

شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم. 

شاپور گفت : من می رسونمت .

شاملو پرسید : مگه ماشین داری؟ 

شاپور گفت. : نه، اما چتر دارم! 



" دوست واقعی کسی است که یاری رسان شما باشد حتی اگر دقیقا انچه شما می خواهید را نداشته باشد . "

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۴
سکوت ...