سی سالگی....
دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۲ ب.ظ
فکر میکردم سی ساله که بشم چقدر زندگیم قشنگ شده،
به تمام آرزوهام رسیدم
این فکرا رو وقتی ۲۰سالم بود میکردم
فکر میکردم شوهرم ، همونی خواهد بود که میخوام
همیشه ۴تا بچه میخواستم
اسم هاشون رو هم انتخاب کردم
۲تا دختر ۲تا پسر
اگه دوقلو هم باشن که چه بهتر
خونه م رو چقدر رویایی میدیدم
از این فکرا زیاد داشتم و فکر میکردم آرزو داشتن و فکر خوب کردن منو به رویاهام میرسونه
یه دختر که برورویی و قدوبالایی داره، تک دختر هم باشه، موقعیت خانوادگی ش هم خوب باشه...
امکان نداره به این آرزوها نرسه
غافل بودم از روزگار
سی ساله شدم و به هیچکدوم از آرزوهام نرسیدم
الان خودم بزرگ شدم و اون آرزوها دیگه بی معنی شدن برام
خودم بزرگ شدم به قیمت کوچک شدن ظرف جنبه و روحیه م
خودم بزرگ شدم به قیمت کوچک شدن ظرف آرزوهام
خودم بزرگ شدم به قیمت کوچک شدنم
سی سالگی سن مزخرفیه
۹۴/۱۱/۱۹
همیشه از بزرگ شدن می ترسم :(