در برهوت

من در برهوت تنها نیستم..برهوت با من است

در برهوت

من در برهوت تنها نیستم..برهوت با من است

من بعد از او...

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۹ فروردين ۹۶، ۰۰:۴۷ - مهندس بیکار
    هممم....
  • ۱۸ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۴ - ❤منتـــظر المهدی 313❤
    قطعا...

چقدر دلم گرفته

چه اتفاقات وحشتناکی اینروزا میفته



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۸
سکوت ...

امروز یه جُک خوندم؛


استرس یعنی...


از تو گالریت یه عکسی رو به بابات نشون بدی!!!!

شروع کنه ورق زدن



- - دقت دارید که خدا تمام کارها و رفتار ما رو میبینه 󾌶- -



به نظرتون استرس کدوم یکی بیشتره؟



پ.ن:

          در محضر خدا معصیت نکنید.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۴
سکوت ...

معنای زندگی

فیلسوف یونانی با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد: 

آیا کسی سؤالی دارد؟


"رابرت فولگام" نویسنده مشهور در بین حضار بود و پرسید:

 جناب آقای دکتر پاپادروس


 " معنی زندگی چیست؟"


همه ی حضار خندیدند!

اما پاپادروس مردم را به سکوت دعوت کرد، سپس کیف بغلی خود

را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینه ی گرد و کوچکی را بیرون آورد و گفت:

موقعی که بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی میکردیم ، روزی در کنار جاده چند تکه آینه ی شکسته از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا کردم. بزرگترین تکه آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش کردم.

 همین آینه ای که حالا در دست من است و ملاحظه میکنید. سپس به عنوان یک اسباب بازی شروع کردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف

کمد و صندوقخانه و تاریکترین جاهایی که نور خورشید به آنها نمی رسید. از اینکه با کمک این آینه میتوانستم ظلمانی ترین نقاط دنیا را نورانی کنم به قدری شیفته و مجذوب شده بودم که وصفش مشکل است.

در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانه ی من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدی زندگی نیز هر وقت که بیکار میشدم آن را از جیبم درمیآوردم و به بازی همیشگی خود ادامه میدادم. بزرگ که شدم دریافتم این کار یک بازی کودکانه نبود، بلکه استعاره ای بر کارهایی بود که احتمال داشت بتوانم با آن زندگی خود انجام دهم. 


بعدها دریافتم که من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد کرد که من بازتابش دهم.


من تکه ای از آینه ای هستم که از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه که هستم، میتوانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاهترین نقاط قلوب انسانها منعکس کنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسانها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این کار شوند و همین کار را انجام دهند. به طور دقیق این همان چیزی است که من به دنبال آن هستم. این معنی زندگی من است.


دکتر بعد از پایان درس، آینه را به دقت دوباره بر دست گرفت و به کمک ستونی از نور آفتاب که از پنجره به داخل سالن می تابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم که روی بازوی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند.


به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.

به جایی که امید نیست، امید.

به جایی که دروغ هست، راستی

و ... 

معنی زندگی این است

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۶
سکوت ...


جوانمردی را دیدیم که در دستی آب داشت و در دستی آتش..


می گفت میروم که آب بر دوزخ


ریزم و آتش به میان بهشت کشم...


تا کسی خدا را نه از بیم آتش پرستد و نه از ذوق بهشت

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۴
سکوت ...



دنیای عجیبیه

اصلا یه جوریه

یه حال عجیبی دارم

دنیا هم قشنگه هم بی رحم

خوبه اما نامرد


قشنگی ها رو نشونت میده

بعد بهت میگه:


دیدی؟


خب دیگه بسه

همین هم زیادیه




بعضی وقتها

بعضی اتفاقها

حالت رو خوب میکنند

ولی خرابت میکنند


خوبم و خراب


+ شاید درهم نوشته باشم،اما کسی میفهمه چی گفتم که؛

روزی خوب و خراب بوده باشه


+ + دنیا میتونه قشنگ باشه، اگه تو همان اتفاق خوبی باشی که سالها منتظرش هستم


+ + + دنیا میتونه بی رحم باشه، اگه فقط برام خاطره روی خاطره بگذاره



پ.ن۱:


حالم خوبه، 

چون ،

         تو عزیز دلمی


پ.ن۲:

یه جور خاص نوشتم

شما هم خاص بخونید


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۲
سکوت ...

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۰
سکوت ...

تاری از موی سرت کم بشود میمیرم

أه گیسوی تو درهم بشود می میرم


قلب من از تپش قلب تو جان می گیرد

آه قلب تو پر از غم بشود می میرم


من که از عالم و ادم به نگاه تو خوشم

سهم چشمان تو ماتم بشود می میرم


مثل ان شعله که از بارش باران مرده ست

اشک چشم تو دمادم بشود می میرم


وقت بیماری و بیتابی من دست کسی

جای دستان تو مرهم بشود می میرم


جان من بسته به هر تار سر موی تو است

تاری از موی سرت کم بشود می میرم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۰
سکوت ...

وقتی میگم

دیونه م

حالم خوب نیست

                              بغلم کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۳
سکوت ...

یه دختری بودم

خیلی شلوغ

اهل برو و بیا

توی خونه پر از آرایش و لاک

همیشه به مهمونی

همیشه به خرید

همیشه به کار

پر از شور


او که اومد

شور و شوقم بیشتر شد

اما برو و بیا کمتر

خرید و کار هم کمتر

آخه فقط میخواستم با او باشم

اصلا زندگی یه رنگ دیگه داشت

قشنگ بود


او که رفت

یه دختری به اون شلوغی

تبدیل شد به 

یه دختری همیشه گوشه ی اتاق روی تخت

 

+

هیچکس نفهمید چی شد که سکوت شدم


++

هیچکس هم نمیتونه سکوت رو به صدا برگردونه

مگر اینکه‌..



پ.ن:


باگریه می نویسم


از خواب

با گریه پا شدم


دستم هنوز

در گردن بلند تو آویخته ست

و عطر گیسوان سیاه تو با لبم

آمیخته ست


دیدار شد میسر و با گریه پا شدم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۷
سکوت ...

حق من بود که باشى و نگاهم بکنى

که به هر ثانیه با عشق دعایم بکنى


حق من بود که از نم نم باران بهشت

خوشه اى عشق بچینى و صدایم بکنى


حق من بود بمانى و در اندوه غروب

سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى


حق من بود که در منزل تو جاى شوم

نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنى


حق من بود که آغوش تو جایم بشود

نه که در معرکه ى عشق وداعم بکنى


حق من بود چو آهو تو اسیرم باشى

نه که با وسوسه اى طعمه ى دامم بکنى


حق من بود بهار دل من باشى تو

نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنى


حق من بود تو باشى همه ى دلخوشیم

تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنی


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۲
سکوت ...